چکیده
نویسنده اهمیت تفسیر حقوقی قرآن را بررسی میکند و به ضرورت توجه به این شیوه تفسیری، از آن رو که قرآن یکی از منابع حقوقی اسلامی است، اشاره مینماید. در ادامه نمونههایی از تفسیر حقوقی معصومان: از آیات معرفی میکند و چون مباحث حقوقی بخشی از فقه اسلامی را تشکیل میدهد، وی تفسیر حقوقی را در زمره تفاسیری معرفی میکند که به آیات الاحکام پرداختهاند. پس از تحلیل معنای تفسیر حقوقی، به احتمالهای متصور توجه کرده، این تفسیر را مصداقی از سبک، روش و گرایشهای تفسیری میشمارد و در پایان دو نمونه از آسیبهای تفسیر حقوقی، را ذکر میکند.
واژههای اصلی: قرآن، روش، تفسیر، فقه، حقوق، حق.
درآمد
«تفسیر حقوقی» یکی از روشهای تفسیری در فهم کلام الله مجید است. هر دینی ابتدا در هیبت احکام و تکالیف، خود را نشان میدهد و پوستة احکام بر مغز دین، چیره میگردد. قرآن نیز که زبان دین اسلام است، در آیات بسیاری پرده از این چهره دین بر میدارد. برخی از محققان، آیات الاحکام قرآن را نزدیک به دو هزار آیه یعنی حدود یک سوم قرآن میدانند.
«گفتهاند: این بخش، شامل حدود پانصد آیه است که به طور مستقیم با اعمال مکلفین اعم از عبادات و معاملات مربوط است؛ وگرنه تمامی آیات قرآن دستورهایی عملی است و بر همه مسلمانان واجب است که زندگی فکری و عملی خویش را بر آن منطبق سازند؛ دستورهایی عام و فراگیر که همه ابعاد زندگی انسان را در بر میگیرد گرچه نظر ارجح این است که آیات مرتبط با اعمال مکلفان (آیاتالاحکام) از پانصد آیه بسیار بیشتر است و تقریباً به دو هزار آیه میرسد و اگر به دقت به آیات و فحوای آنها بنگریم این امر بر ما محقق میشود» (معرفت، محمد هادی، تفسیر و مفسران، 2، 228).
حقوق بخشی از علمالشریعه و احکام آسمانی اسلام است، لذا تفسیر حقوقی قرآن را به تفسیر آیات الاحکام قرآن بسیار نزدیک مییابیم؛ به گونهای که مجموعه تفاسیری که با دغدغه فقهی بر قرآن نگاشته شدهاند، از جهتی تفسیر حقوقی نیز میباشند.
از سویی علم حقوق برای استخراج قواعدش، نیازمند منبعی است که تعیین کننده اصول و شالوده نظام حقوقی مورد نظر است، لذا یکی از مباحث مطرح در حقوق اسلامی، بیان و تشریح جایگاه منابع چهارگانهای است که قرآن در رأس آنهاست. از این جهت نیز تفسیر حقوقی، ضرورتی انکارناپذیر دارد. به ویژه آن که در بیان قواعد حقوقی از قرآن، محتاج تفسیر و کشف مقصود واقعی پروردگار نیز هستیم.
«اسلام از همان آغاز دین اجتماعی دنیایی و کشوری بود و قرآن یک دسته اصول حقوقی ساده مقرر داشت... منبع نخستین فقه اسلامی قرآن است ولی باید دانست که قرآن عنوان کتاب قانون مدنی ندارد غرض اصلی آن، این است که در آدمی آگاهی کاملی را درباره ارتباطی که با خدا و جهان دارد بیدار کند شک نیست که در قرآن معدودی اصول و قواعدی که جنبه قانونی و حقوقی دارند آمده است که این امر در مورد خانواده که شالوده زندگی اجتماعی است آشکارتر است» (لاهوری، اقبال، احیاء فکر دینی، 189).
مباحث حقوقی از قرن هفده میلادی اهمیت ویژهای یافت و پرداختن به آن ملاک مترقی بودن هر نوشتاری گردید. انقلاب کبیر فرانسه با شعارهایی که از متن مطالبات حقوقی برخاسته بود به وقوع پیوست آزادی، برابری و برادری به عنوان کلماتی زرین بر پیشانی این تحول گسترده در مغرب زمین نقش بست (مطهری، مرتضی، نظام حقوق زن در اسلام، 14). اینک ماییم و انبوهی از توقعات برخاسته از این سه شعار محوری. در نگاه برخی روشنفکران بقا و فنای فرهنگ دینی ما بستگی به این دارد که متون دینی و دستورات برخاسته از آن را چگونه و به چه میزانی با مطالبات حقوقی بشر امروز هماهنگ سازیم.
توجه به تفسیر حقوقی قرآن از این منظر بسیار با اهمیت است؛ البته نه بدان جهت که این شیوه تفسیری، ابزاری برای انطباق با خواستههایی باشد که در جهان نو، انسان سراپا طلبکار، به عنوان حقوق بشر از زمین و زمان مطالبه میکند؛ بلکه برای آن که به همگان ثابت شود چگونه دین مدعی خاتمیت والاترین آموزههای تصور کردنی در زمینه حقوق آدمیان را دهها قرن پیش مطرح کرده است. در این نوشتار میخواهیم تفسیر حقوقی را به اختصار تبیین کنیم و به آسیبهای این سبک تفسیری توجه دهیم.
مفهوم شناسی
روش: مقصود از روش، استفاده از ابزار یا منبع خاص در تفسیر قرآن است؛ به گونهای که معانی و مقصود آیه را روشن سازد و نتایج مشخصی را به دست دهد. به عبارت دیگر چگونگی کشف و استخراج معانی و مقاصد آیات قرآن را «روش تفسیر قرآن» میگویند (رضایی اصفهانی، محمد علی، منطق تفسیر قرآن 2، 22).
تفسیر: برخی ریشه تفسیر را «فسر» دانستهاند که به اشتقاق کبیر از «سفر» به معنای کشف گرفته شده است. هنگامی که گفته میشود «سفرت المرئة وجهها» مقصود آن است که زن صورت خود را آشکار نمود. واژه «فسر» به معنای بیان، ابانه، کشفالمغطی، کشف معنای معقول، آمده است. در هر صورت از موارد کاربرد فسر میتوان یافت که قدر متیقن از معانی یاد شده «آشکار نمودن» است که گاه نتیجه فعل (ابانه، بیان) است و گاه خود فعل (کشف).
تفسیر قرآن در اصطلاح، به «بیان مفاد کاربردی آیات قرآن، و آشکار نمودن مراد خدای متعال از آن، بر مبنای ادبیات عرب و اصول عقلایی محاوره» گفته میشود (بابایی، علی اکبر و دیگران، روششناسی تفسیر قرآن، 23). این تعریف جامع نکات مثبت و فاقد اشکالات واضح تعاریفی است که برای تفسیر ارائه گردیده است. چون نصوص قرآن وجه پنهانی ندارند که با تفسیر کشف شدنی باشند، این بخش از کلام الله مجید از دایره مباحث تفسیری خارج است، چنان که معانی باطنی قرآن نیز که در دسترس کشف غیر معصوم نیست، متعلَّق تفسیر نخواهند بود.
حقوق: این واژه به دو معنا قابل طرح است: 1. مجموعه قواعدی که بر اشخاص، از جهت حضور در اجتماع، حکومت میکند. واژه حقوق در این معنا همواره با صیغه جمع به کار میرود. 2. برای تنظیم روابط مردم و حفظ نظم در اجتماع، امتیازاتی در برابر دیگران مورد شناسایی قرار میگیرد که آدمی با آن توان خاصی مییابد. این امتیاز و توانایی را حق مینامند. جمع آن حقوق است و به آن حقوق فردی اطلاق میگردد و همین اعتبار گاه از آن به عنوان «حقوق بشر» یاد میشود (حقیقت، صادق، مبانی حقوق بشر، 135).
جامعهشناسان دو معنای مذکور را از جهت نسبت آنها با هم مورد توجه قرار داده و عناوینی برای آنها جعل کردهاند. آنان حقوق به معنای اول را «حق عینی» و به معنای دوم را «حق شخصی» نامیدهاند و حق عینی (قانون) را محدود کننده حق شخصی میدانند. لاکوردر میگوید: «میان فقیر وغنی و ضعیف و قوی این آزادی (حق شخصی) است که ظلم میکند و حق (حق عینی) است که آزاد میسازد» (لاکوردر، جامعه شناسی حقوق، 36).
حقوق عینی به حقوق عمومی ملی (حقوق اساسی، اداری، مالیه، جزاء)، حقوق عمومی بینالمللی (حقوق بشر)، حقوق خصوصی ملی (مدنی، تجارت) و حقوق خصوصی بینالمللی (تابعیت، خارجیان) تقسیم میگردد (کاتوزیان، ناصر، مقدمه علم حقوق 81 ـ 104). اصول حقوق شخصی را نیز که بقیه حقوق شخصی به آنها باز میگردند، چهار اصل دانستهاند؛ «حق حیات، آزادی، برابری، مالکیت» (همو، مبانی حقوق بشر، 124).
حقوق و فقه: علم فقه اعمال مکلفها را از جهت ترتّب آثار اخروی ـ ثواب و عقاب که زیر عناوینی مانند وجوب و حرمت مطرح است ـ و آثار دنیوی ـ صحت و بطلان ـ مورد دقت قرار میدهد، ولی علم حقوق گویای قواعد کلی و الزامآور اجتماعی است که اجرای آن از سوی قدرت حاکم تضمین گردیده است، لذا حقوق فقط به زندگی دنیوی و اجتماعی انسان ناظر است و احکام آن همگی لازم بوده و برای اجرا، ضمانت اجرای دنیوی و خارجی دارند (دیلمی، احمد، اخلاق اسلامی، 20).
از سویی دیگر معنای جدید حقوق، بین قواعد فقهی و حقوقی تمایزی آشکار ایجاد کرده است، چرا که منشاء قواعد مذهبی، احکام الهی است و منبع اصلی حقوق، قانون است، از همین رو قوانین حقوقی، پایداری احکام شرعی را ندارند، زیرا از عقل ناقص بشر سرچشمه گرفتهاند و نتیجة اوضاع اجتماعی ملتها هستند (کاتوزیان، همان، 63). بنابراین مسائل علم حقوق در فقه مطرح گریده است، ولی قواعد فقهی با قواعد حقوقی فرق دارند.
نتیجه: بسیاری از مباحث حقوقی در فقه نیز آمده است، ولی گستره احکام شریعت شامل موضوعات غیر حقوقی نیز میگردد، بنابراین همپوشانی قابل توجهی بین مباحث دو علم فقه و حقوق هست، لذا بیشتر اندیشمندان حوزه فقه، بین این دو جدایی قائل نشدهاند، اما این تفاوت از نگاه دقیق برخی دیگر مخفی نمانده است (ر.ک. به: مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، 20، 63؛ جعفری، محمد تقی، رسائل فقهی، 48).
پیشینه
مباحث حقوق با تمام اقسامش در فقه اسلامی هست، لذا تفاسیر با گرایش فقهی، تمام یا برخی از مباحث حقوقی را تفسیر کردهاند. واژه حقوق در اصطلاح کنونیاش، از قرن هفدهم میلادی به بعد مطرح گردید و قبل از آن بار معنایی فعلی را نداشت؛ به ویژه آن که برخی به این احتمال توجه کردهاند که ادیان در شاخص تکلیف آگاهی آدمیان را پرورش میدهند و حقمداری و حق آگاهی از مشخصههای انسان نو است که بشر از رهگذر فاصله گرفتن از دین به آن دست یافته است، لذا اولین داعیان حقوق شخصی بشر را برخی روشنفکران ساکن ژنو دانستهاند که افکار خود را برابر آموزههای مسیحیت قرار دادند و از آزادی فکر و عقیده و برابری انسانها حمایت کردند (دورانت، ویل، تاریخ تمدن 6، 564).
با تأمل در آموزههای اسلامی که در حوزه مسائل اجتماعی طرح گردیده است، روشن میشود که مطلب یاد شده به دین اسلام سرایت دادنی نمیباشد و اندیشمندان غربی به این مهم اقرار کردهاند. نومان در کتاب «نامهای درباره دین» میگوید: «مسیحیت ابتدایی هیچ ارزشی برای حفظ حکومت و قانون و سازمان و تولید قائل نبود، و از وضع اجتماعی بشر سخن نمیگفت بنابراین ما باید به خود جرات آن را بدهیم که بدون دولت و حکومت بمانیم و به این ترتیب عالماً و عامداً خود را تسلیم هرج و مرج کنیم ...».فون کرمر میگوید:«پس از رومیان هیچ ملت دیگری جز قوم عرب (مسلمانان) نمیتواند مدعی آن شود که دستگاه حقوقی با دقت مطرح شده و تکامل یافتهای دارد» (لاهوری، اقبال، احیاء فکر دینی در اسلام، 190).
اولین بار رسول الله (ص) از آیات حقوقی قرآن و تفسیر و توضیح آنها استفاده کرد و یکی از موارد بارز آن، استفاده حضرت از آیه النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ در عید غدیر خم و اقرار گرفتن از مردم در مسئله ولایت و سپس اعلام جانشینی حضرت علی (ع) بود (امینی، محمد حسین، الغدیر، 1، 165). استناد به آیه یاد شده، تفسیری حقوقی است که به حق حاکمیت بر مردم معطوف است و از مسائل حقوق اساسی به شمار میرود.
حضرت امیر نیز در واکنش به برداشت ناصحیح از آیه شریفه «لاحکم الا الله» توسط خوارج، آیه را که به یکی از موضوعات اصلی حقوق اساسی اسلام اشاره دارد، تفسیر کرد و فرمود: «کلمة حق یراد بها باطل نعم انّه لا حکم الا لله ولکنّ هؤلاء یقولون: لا إمرة الا لله، وانه لا بدّ للناس من امیر برّ أو فاجر یعمل فی إمرته المؤمن، ویستمتع فیها الکافر ...»؛
(لا حکم إلا لله) سخن حقی است که آن را تحریف کردهاند، و معنی باطل از آن اراده شده است. آری حکم مخصوص خدا است، ولی این گروه میگویند حکومت و فرماندهی مخصوص خدا است، حال آن که به یقین مردم نیازمند امیر و حاکمی هستند خواه نیکوکار باشد یا بدکار (اگر دسترسی به حاکم نیکوکاری نداشته باشند وجود امیر فاجر از نبودن حکومت بهتر است) امیری که در حکومتش مؤمن به کار خویش بپردازد، و کافر از مواهب مادی بهرهمند شود ...» (مکارم شیرازی، ناصر، پیام امام، 2، 431). دیگر معصومان نیز به تفسیر برخی آیات قرآن پرداختهاند که صبغه حقوقی دارد. یکی از این موارد تفسیر حضرت صادق(ع) است.
ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ (مؤمنون / 14). تفسیر حضرت به حق حیات ناظر است و ایشان ـ به تناسب مراحل رشد آدمی در رحم مادر ـ هر گونه اقدامی را که موجب از بین رفتن انسان پیش از تولد گردد، شایسته پرداخت دیه میداند.
عن أبی عبدالله7 قال: دیة الجنین خمسة أجزاء: خمس النطفة عشرون دینارا، وللعلقة خمسان أربعون دینارا، وللمضغة ثلاثة اخماس ستّون دینارا [وللعظم أربعة أخماس ثمانون دینارا] وإذا تمّ الجنین کانت له مائة دینار، فإذا أنشیء فیه الروح، فدیته ألف دینار أو عشرة آلاف درهم إن کان ذکرا، وإن کان أنثی فخمسمائة دینار».
«از امام صادق(ع) حکایت شده که: دیه جنین پنج بخش میشود؛ یک پنجم آن در ازای نطفه است که بیست دینار میشود و دو پنجم آن در برابر علقه است که چهل دنیار است و سه پنجم آن در برابر مضغه میباشد که شصت دینار است و برای مرحله پدید آمدن استخوان چهار پنجم دیه جنین یعنی هشتاد دینار، هست و وقتی جنین کامل شد، دیه کامل جنین است که صد دینار است تعلق خواهد گرفت (وسائل الشیعة، 19، 169).
بدینسان حق حیات آدمی از نظر قرآن، به زمان پس از تولد منحصر نیست، بلکه از هنگامی که نطفه بسته میشود و انسان آغازین حالات تکوینی خود را سپری میکند، حقوق او نیز آغاز میگردد، بنابراین حق حیات انسان از زمان انعقاد نطفه در نظر گرفته میشود و هرگونه ضرری که مانع مسیر تکوینی آن شود، مجاز نیست. بیتردید هیچ مکتبی چنین جدی به صیانت از مقام شامخ انسان نپرداخته است.
نخستین نوشتار در آیات الاحکام، به دست ابوالنضر محمد بن سائب کلبی (متوفای: 146 ق) انجام گرفت و او از اصحاب امام باقر و صادق(ع) بود پس از او علماء بزرگی از شیعیان و اهل سنت آیات الاحکام را تفسیر کردند و بیشتر نام کتاب خود را احکام القرآن یا فقه القرآن نهادهاند، مانند: احکام القرآن: ابوبکر احمد بن علی رازی، مشهور به جصاص (متوفای: 370 ق) احکام القرآن: منسوب به شافعی (متوفای: 204 ق) احکام القرآن: کیا هرّاسی شافعی، از فقهای شافعیه (متوفای: سال 504 ق) احکام القرآن: تألیف ابن العربی مالکی (متوفای: 543 ق) فقه القرآن فی شرح آیات الاحکام: قطب الدین راوندی (متوفای: 573 ق) کنز العرفان فی فقه القرآن: سیوری، معروف به فاضل مقداد (متوفای: 826 ق) زبدة البیان فی احکام القرآن: احمد بن محمد اردبیلی (متوفای: 993 ق)
گاه آیات قرآن دستمایه تلاش برخی عالمان قرار گرفته است تا موضوعات حقوقی را به طور ویژه توضیح دهند، چنان که مباحث اجتماعی و حقوقی که مرحوم علامه طباطبایی در المیزان، در ذیل برخی آیات، ارائه نموده تلاشی ارزنده برای تفسیری ویژه از آیات دارای صبغه حقوقی است (طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 15، 17).
کتاب احکام اهل الذمه، که توسط ابن قیّم (متوفای: قرن هفتم) در سه جلد تألیف گردیده، نیز نمونهای از این موارد است و کتاب «آیات الاحکام حقوقی»، محمد علی آقایی، «آزادی در قرآن» محمد علی ایازی، «حقوق و قرآن» تألیف گروهی از نوسیندگان، «حقوق الانسان بین تعالیم الانسان و اعلام الامم المتحده»، محمد غزالی و «جریمة الردّه وعقوبة المرتد فی ضوء القرآن والسنة»، قرضاوی نیز از تلاش معاصران در راستای تهیه تفسیر حقوقی حکایت دارد.
تبیین موضوع
ورود شایسته به بحث تفسیر حقوق، مستلزم فهم دقیق عنوان و توقع مورد نظر از چنین تفسیری است. با دقت در عنوان این تفسیر (تفسیر حقوقی) در مییابیم که معنای این گونه تفسیر از سه حال خارج نیست. الف) تفسیر حقوقی: تفسیر آیاتی از قرآن که جنبه حقوقی دارد مفسّر در این تفسیر به دنبال توضیح آیاتی است که به طور پراکنده در قرآن آمده و رنگ حقوقی دارند.
این تفسیر از مصادیق تفسیر موضوعی است، زیرا در تفسیر موضوعی، موضوعی برجسته میگردد و تمام موارد آن از قرآن یافته و تفسیر میشود. فهرست موضوعات حقوقیای که میتوان حکم آنها را در قرآن بررسی کرد، عبارت است از: حقوق شخصی، مانند: آزادی عقیده، آزادی بیان، ارتداد، قرارداد ذمّة، طهارت و نجاست اهل کتاب، حق حیات، برادری، حق تعیین سرنوشت، مالکیت و حق کار ... .
حقوق عینی (قوانین حقوقی و کیفری) همچون: وقف، احیاء اراضی موات، حیازت، معدن، عقود، معاملات، ضمان، غصب، خیارات، اجاره، مزارعه، مساقات، مضاربه، جعاله، عاریه، قرض، وکالت، ضمان، حواله، کفالت، صلح، رهن، هبه، وصیت، حجر، قیمومت، ارث، شهادت، امارة، قسم و دیات و قصاص.
حقوق خانواده، مانند: تابعیت، نکاح، طلاق، عدّة، مهریه، نفقه، حضانت، ولایت قهری. حقوق اساسی، مانند: منشأ حاکمیت، دولت، حق قانون گذاری، نقش جمعیت در دولت اسلامی. حقوق بین الملل، مانند: تابعیت و شهروندی، استقلال سیاسی، همزیستی مسالمتآمیز، جهانشمولی اسلام، مشارکت و تعاون بینالمللی، حمایت از ملتهای ضعیف، برابری جوامع، تفاهم، سیاست خارجی، قراردادهای بینالمللی، قرارداد صلح، وفا به عهد، روشهای حلّ اختلاف، تجارت خارجی، اعلان جنگ، آثار حقوقی جنگ بر اشخاص و اموال، توسل به زور، جنگ بین کشورهای اسلامی، جنگ با باغیان، جنگ دفاعی، جنگ ابتدایی، حقوق اسراء، بردهداری در اسلام، تقسیم غنائم، حقوق پناهندگان، جاسوسی در اسلام.
ب) تفسیر حقوقی: تفسیر قرآن به روش حقوقی
در این تعریف از روشهای مورد استفاده در علم حقوق برای تفسیر کلیه آیات قرآن استفاده میگردد. روش حقوقی در دو بخش قابل طرح است:
اول: یافتن قواعد حقوقی: تجربه در این حوزه یکی از روشهای مورد توجه دانشمندان حقوق میباشد. «نخستین وظیفه قانونگذار یافتن قواعدی است که عادلانهترین راهحلها را در روابط اجتماع ارائه دهد در این کاوش، باید از سایر علوم اجتماعی، مانند اخلاق، جامعهشناسی و تاریخ و علوم سیاسی و اقتصادی، یاری خواست.
ولی کار قانونگذاری به این گونه کاوشها محدود نمیشود زیرا گذشته از این که نتایج حاصل از پژوهشهای علمی گاه مبهم و گاه متعارض است، حفظ نظم و آسایش عمومی نیز بیگمان نیاز به سیاستهای دیگر دارد... بیگمان در این راه استفاده از تجربه دیگران راهنمای ارزندهای است. زیرا قانونگذار با توجه به نتایجی که اجرای قانون در سایر کشورها به بار آورده است میتواند بهترین راه را انتخاب کند ...» (کاتوزیان، ناصر، همان، 73).
در این صورت چون حقوق از شاخههای علوم انسانی است و آن هم از اقسام علم تجربی میباشد، تفسیر حقوقی از مصادیق تفسیر علمی خواهد بود که یگانه روش پذیرفته شده در آن برای کشف حقایق، تجربه و روش آزمون و خطا است. این روش حقوقی در قرآن به کار نمیآید، چرا که قرآن خود از منابع مستقل تعیین کننده قوانین الهی است و صحت قوانین آسمانی را نمیتوان با عبور دادن از صافی تجربه، تأیید یا ردّ کرد.
دوم: استفاده از قانون: در این مقوله به نظر میرسد که تفسیر قانون، برای به کارگیری آن، از ضرورتهای حقوق است، البته در مورد مقام قضایی که مجاز است از ظاهر قانون عبور کند و آن را تأویل کند، دو دیدگاه هست؛ الف) مکتب تفسیر لفظی: اعتقاد به تحفظ بر مُرّ قانون دارد. ب) مکتب تحقیق علمی آزاد: اعتقاد دارد که میتوان به تفسیر قانون متناسب با شرایط دست زد.
«به نظر پیروان این مکتب (مکتب تفسیر لفظی یا تحلیلی) در هر جامعه قدرت نهایی و سلطه واقعی به اراده نمایندگان ملت تعلق دارد و رعایت احترام و قدرت قانون بزرگترین ضامن حفظ آزادی افراد است، دادرس مجری قانون است و نمیتواند به نام و به میل خود حقوقی برای اشخاص ایجاد کند. پس در مواردی که قانون حکم صریحی ندارد، باید کوشش کند تا از مفاد و معانی مواد موجود، اراده قانونگذار را درباره مسائل مورد نزاع به دست آورد... (همو، 209).
به نظر پیروان این مکتب (مکتب تحقیقی آزاد) قدر و سلطه واقعی را باید در خود قانون جستجو کرد؛ نه در کسانی که به عنوان مقنن آن را وضع کردهاند ... دادرس مجبور به اطاعت از قانون است و نمیتواند حکم آن را در فصل دعاوی نادیده بگیرد، ولی در برابر این تکلیف، اختیار دارد که قانون را تفسیر و معنی واقعی آن را تعیین کند (همو، 214).
خلاصه دو دیدگاه: بنابر نظریه اول در واقع تفسیری صورت نمیپذیرد و باید به معنای ظاهری قانون بسنده کرد؛ به خلاف دیدگاه دوم که مقوله تفسیر قانون در آن پذیرفته شده است؛ البته در روش تفسیر، موضوع قابل ملاحظهای غیر از برداشت عقلی و توجه به قواعد لفظی و منطقی، عنوان نگردیده است. «استلزامهای عقلی در واقع همان روح قانون یا معانی و هدفهایی است که در پس پرده الفاظ قانون وجود دارد و به نیروی عقل کشف میشود» (همو، 208).
«تفسیر قانون به معنای کشف مقصود قانون گذار از طریق بکار بردن قواعد و مقررات ادبی یا منطقی یا از طریق استفاده از سوابق تاریخی است. بر این اساس در دو مورد قانون را تفسیر میکنند: الف) مفهوم قانون روشن باشد؛ ب) مفهوم قانون روشن است ولی در سعه و ضیق مدلول آن تردید باشد. گاهی به عنوان تفسیر قانون تغییر قانون داده میشود مانند مواردی که یک قانون به حسب اقتضاء مصالح زمان توجیه و تأویل میشود و نظر قانونگذار متروک میگردد». (جعفری لنگرودی، جعفر، ترمینولوژی، حقوق، 171). بنابراین تفسیر حقوقی به معنای دوم معنای نتیجهای ندارد، چرا که روش تفسیر در این علم ویژگی ممتازی ندارد.
ج) تفسیر حقوقی: تفسیری از قرآن که افرادی با ذوق حقوقی به آن مبادرت میورزند.
در این تفسیر، مسایل حقوقی دغدغه اصلی است. در این فرض، حقوقی بودن وصف مفسّر است؛ پیش از آن که ویژگی تفسیر باشد. بنابراین احتمال تفسیر حقوقی به رنگ تفسیری مفسّر اشاره دارد و به تفاسیر اجتماعی میپیوندد و برخی از تفاسیر هم که با دغدغه مسائل اجتماعی نگارش یافتهاند، نماینده تفسیر حقوقی خواهند بود.
نتیجه آنکه تفسیر حقوقی در بحث روشهای تفسیری و هم گرایشهای تفسیری مطرح است و این تفسیر با توجه به تقسیم ارائه شده در زمینه روشها و گرایشهای تفسیری؛ از طرفی یکی از اسلوبهای تفسیری است (تفسیر موضوعی، آیات الاحکام به طور خاص آیات الاحکامی که حقوقی است)، از سویی در سبکها و الوان تفسیری جای میگیرد (سبک اجتماعی در یک فرض و سبک علمی در فرض دیگر) که از گرایشات تفسیری محسوب میگردند و از سوی سوم یکی از روشهای تفسیری (روش علمی) است.
به نظر میرسد از سه احتمال یاد شده، معنای اول و سوم مناسبتر است، چون تفسیر آیات حقوقی قرآن و تفسیر قرآن با گرایش حقوقی مفسّر، تصورپذیر است، ولی تفسیر تمام آیات قرآن با شیوه حقوقی، همان شیوه متعارف فهم مراد متکلم که به عقل و منطق و قواعد لفظی تکیه دارد، میباشد و در واقع شیوهای منحصر به فرد نمیباشد، لذا معنای دوم صحیح نخواهد بود.
آسیبهای تفسیر حقوقی
1. تفسیر به رأی
حرمت تفسیر به رأی قرآن نزد هر دو فرقه قطعی است و روایات متواتر در این زمینه، حرمت تفسیر به رأی را مسلم و اجماعی کرده است. در یکی از این روایات آمده است: «من قال فی القرآن برأیه فلیتبوا مقعده من النار»، «هر کس درباره قرآن با رأی خود سخن گوید، باید جایگاهش را در آتش آماده کند» (بررسی تطبیقی مبانی تفسیر قرآن، 47). تفسیر به رأی به معنای طرح دیدگاه خود با محمل کلام دیگران است، لذا که عقلاء آن را ناشایست میدانند و قبیح و مذموم میدانند.
دنیای جدید به ظاهر به مقام و منزلت انسان توجه جدّی دارد و صیانت از شأن آدمی سرلوحه شعار تمامی مکاتب بشری در عصر ماست و در این میان عنایت ویژه به حقوق آدمیان سبب گردیده است این موضوع بهانهای برای به چالش کشیدن مکاتب رقیب گردد. این موضوع تأثیر بسزایی در روشنفکران دینی گذاشته است، به گونهای که امروزه طیف وسیعی از ایشان نظریات وارداتی از غرب را وحی منزّل انگاشتهاند و از شدّت خود کم بینی میخواهند آموزههای دینی و بسیاری از باورهای پذیرفته شده را به گونهای تأویل و تفسیر نمایند که از حملات مخالفان در امان باشند!
غافل از آن که ایمان واقعی به دین، اقتضا میکند آدمی درستی اعتقادات دیگران را با دین بسنجد و اندیشه ناب دینی را اصل قرار دهد و برای دریافت میزان درستی آرای بشری که آبشخور وحیانی ندارد، آنها را به دین عرضه کند و در صورت مخالفت دین با آن اندیشهها، با شجاعت کنارشان گذارد و از دین به هر قیمت دفاع نماید. طبیعی است که اگر با این رویکرد سراغ قرآن بروند و آیات حقوقی آن را تفسیر کنند، دچار تفسیر به رأی میشوند و قرآن را طبق مذاق مخالفان اسلام تفسیر مینمایند.
برای نمونه: مکتب لیبرالیسم به رهایی بشر از هر گونه تحمیل در حوزه فعل و اندیشه معتقد است، لذا آزادی عقیده را باور دارد و دگر اندیشی را مباح میداند. با این تفکر مجازات مرتد ـ آن هم به عقوبتی سنگین چون مرگ ـ با حق آزادی فکر انسان منافات دارد و محکوم است. توجه به آرای لیبرالها از یک سو و دلدادگی به اسلام از سویی دیگر، سبب گردیده است که عدهای از روشنفکران دینی به اضطراب افتند و در مقام توجیه و تأویل این حکم دینی بر آیند و آیات قرآن را به گونهای تفسیر کنند که با اصل یاد شده جمعپذیر باشد.
محمد غزالی دانشمند معاصر مصری در ذیل آیه شریفه: وَقَالَت طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (آل عمران/ 72)؛ «و دستهاى از اهل کتاب گفتند: در آغاز روز به آن چه بر کسانى که ایمان آوردهاند، فرود آمده، (ظاهراً) ایمان آورید و در پسین آن [روز] کفر ورزید، تا شاید آنان [از اسلام] بازگردند»، میگوید: بودند کافرانی که به همکیشان خود میگفتند صبح مسلمان شوید و بعد از ظهر کافر شوید تا از این طریق شکستی در جامعه و نوزاد اسلامی ایجاد کنند.
برخی از روشنفکران وطنی نیز این دیدگاه را پسندیدهاند و در توضیح آن گفتهاند: «... در اسلام هم حکم قتل مرتدین در مدینه بود؛ نه در مکه. اگر این توجیه را بپذیریم، مناط حکم واضح است. اگر کسانی به قصد سیاسی و برای افکندن وهن و شکست در جامعه اسلامی ابتدا اظهار اسلام و پس از آن اظهار ارتداد کنند، با چنین کسانی باید برخورد سیاسی کرد. برخورد سیاسی در زمان پیامبر(ص) به قتل رساندن آنها بود. ...
معنی آن این است که کثیری از افرادی که امروز مرتد یا مسالهدار میشوند یا عقیدهای به اسلام نمیورزند، غرضشان تمسخر اسلام یا شکست انداختن در جامعه و امت نوپای اسلامی نیست، بنابراین خارج از دایره این حکم قرار میگیرند... . اینها (احکام خشن برخورد با مرتدین و...) مال وقتی بود که خروج یک نفر هم از دین شکستی سخت محسوب میشد، لکن وقتی این نظام استقرار یافت و جمع عظیمی از انسانها را شیفته خود کرد، خروج جماعتی از دین یا ورود جماعتی به آن بر قوت و ضعف آن نظام تأثیری نمیگذارد. در حال حاضر امت اسلامی استقرار یافته است و یک میلیارد عضو دارد و اگر چند نفر ادعا و اظهار نامسلمانی کنند و پس از مسلمان بودن از آن خارج شوند، بر دامن کبریایش ننشیند گرد» (سروش، عبدالکریم، سیاست نامه، 256).
توجیه و تفسیر مذکور میخواهد با تاریخی کردن حکم مرتد، زمینه انتقاد مخالفان را از بین ببرد! حال آن که این توجیه یک استحسان عقلی است و نمیتوان مقصود از آیه را با این احتمال تعیّن بخشید و این گونه تفاسیر نشان از فرو رفتن در غرقاب تفسیر به رأی دارد. در مقابل مفسران بزرگی چون طبرسی با تقیّد به مضامین وحی، ارتداد را به راحتی هضم کردهاند و حکم آن را حتی عقلاً حق خالق انسان میدانند. طبرسی در ذیل آیه شریفه: وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَاقَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ (بقره/ 54) میگوید: «فکما یجوز من الله تعالی ان یمیت الحی فکذلک یجوز ان یأمرنا باماتته». همان طور که بر خداوند جایز است زندگان را بمیراند، بر خالق آفرینش مجاز است ما را به کشتن انسانهایی (که از نظر او ارزشی برای زنده ماندن ندارند) دستور دهد (طبرسی، ابو علی، مجمع البیان، 1، 113).
انتظار از قرآن برای هماهنگسازی خود با اینگونه افکار، در سایر حقوق فطری و درخواست باز سازی تفسیر قرآن از سوی برخی نوگرایان، زمینه را برای چنین استحسانات عقلی و گرفتار آمدن به دام تفسیر به رأی، فراهم آورده است. مسئله بازنگری در آیه ارث که به زعم برخی حق برابری را از زنان سلب نموده، از این موارد است. ضیاء خان، شاعر شهیر ترکیه در بخشی از اشعارش چنین میسراید: «... چگونه ممکن است قانون مقدس الهی این مخلوقات زیبا (زن) را موجودات پست بداند؟ آیا نمیشود که مفسران در تفسیر قرآن به راه خطا رفته باشند؟» (لاهوری، اقبال، همان، 184).
2. بیتوجهی به سیاق آیات و ارائه تفسیری ناقص از آیات حقوقی
تمرکز در آیات خاص که صبغه حقوقی دارند و برداشت عجولانه معنا و مراد از آنها، ـ بدون توجه به سیاق و فضای معنایی حاکم بر مجموع آیاتی که در ردیف آیه مورد نظر قرار دارد ـ مفسّر را از فهم مراد جدّی خدا ناتوان میسازد. گرچه این نکته باید در تمام شیوهها و گرایشهای تفسیری، مورد ملاحظه قرار گیرد، ولی در تفاسیر موضوعی که تفسیر آیاتی خاص ـ که در رابطه با موضوع مورد نظر میباشد ـ وجهه همّت مفسر است، بیشتر مورد ابتلا خواهد بود.
«... برای دستهبندی معارف قرآن باید نظام خاصی را برای موضوعات در نظر گیریم، آنگاه برای هر موضوعی آیاتی را پیدا کنیم و در کنار یکدیگر قرار دهیم و بعد درباره آنها بیندیشیم و از همدیگر برای روشن کردن نقطههای ابهامی که احیاناً وجود دارد کمک بگیریم یعنی تفسیر القرآن بالقرآن، ولی باید توجه داشت که وقتی ما آیهای را از سیاق ویژه آن، خارج کردیم و آن را تنها و بدون رعایت قبل و بعد در نظر گرفتیم، ممکن است مفاد واقعیش به دست نیاید و به عبارت دیگر آیات قرآن در ازای قرائن کلامی است که گاهی در آیه قبل و گاهی در آیه بعد و حتی گاه در سوره دیگر یافت میشود و بدون توجه به این قرائن مفاد واقعی آیات بدست نمیآید برای اینکه به این محذور دچار نشویم و آیات، مثله و تکه تکه نشود و از مفاد واقعیش خارج نگردد باید خیلی دقت کنیم» (مصباح یزدی، محمد تقی، معارف قرآن، 10).
پایان سخن
پرداختن به تفسیر حقوقی قرآن در فضای کنونی جامعه بشری که حقوق آدمیان در آن برجسته و پراهمیت است، ضرورتی انکار ناپذیر است و در پرتو آن دیدگاه پیشرو اسلام آشکار میشود و گرایش به این آیین پاک بیشتر میگردد. بیتردید رسیدن به این هدف ارزشمند، از رهگذر رعایت ضوابط و قواعد تفسیری و توجه به آسیبهای این شیوه تفسیری ممکن است.
منابع
1. بابایی، علی اکبر و دیگران، روششناسی تفسیر قرآن، الهادی، قم، 1379، چ اول.
2. برول لویی، جامعهشناسی حقوق، ترجمه ابوالفضل قاضی، میزان، تهران، 1383، چ پنجم.
3. جعفری لنگرودی، جعفر، ترمینولوژی حقوق، گنج دانش، 1376، چاپ هجدهم.
4. جعفری، محمد تقی، رسائل فقهی، کرامت، تهران، 1419 ق، چ اول.
5. جوهری، اسماعیل بن حماد، صحاح اللغة و صحاح العربیة، دارالعلم للملائین، بیروت، 1407 هجری، چ چهارم.
6. حرّ عاملی، محمد حسن، وسائل الشیعه، مؤسسه آل البیت، قم، 1409 ق.
7. حسینی نیک، سید عباس، مجموعه قوانین حقوقی و کیفری، نشر مجد، تهران، 1386، چ سوم.
8. حقیقت، صادق، مبانی حقوق بشر، پژوهشکده فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران، 1381، چ اول.
9. دورانت ویل، تاریخ تمدن، هیئت، مترجمان، سازمان انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1368، چ دوم.
10. دیلمی، احمد، اخلاق اسلامی، معارف، قم، 1381، چ پنجم.
11. رضایی اصفهانی، محمد علی، منطق تفسیر 2، جامعة المصطفی9 العالمیة، قم، 1387، چ سوم.
12. زبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس، دارالفکر، بیروت، 1994 م.
13. سروش، عبدالکریم، سیاست نامه، صراط، تهران، 1379، چ سوم.
14. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، اسماعیلیان، قم، 1358، چ سوم.
15. طبرسی، ابو علی فضل بن حسن، مجمع الیبان، مکتبة العلمیة الاسلامیه.
16. طریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، المکتبة المرتضویه، تهران.
17. عباس نژاد، محسن، و جمعی از نویسندگان، قرآن وحقوق، بنیاد پژوهشهای قرآنی مشهد، 1385، چ اول.
18. قنواتی، جلیل، نظام حقوقی اسلام، اسماعیلیان، قم، 1377، چ اول.
19. کاتوزیان، ناصر، مقدمه علم حقوق، شرکت سهامی انتشار، تهران، 1379، چ بیست و هفتم.
20. لاهوری، اقبال، محمد، احیاء فکری دینی، ترجمه احمد آرام، نشر رسالت قلم، تهران، چاپ اول.
21. مصباح یزدی، محمد تقی، معارف قرآن، مؤسسه راه حق، قم، 1373.
22. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 20، صدراء، تهران، 1382، چ دوم.
23. مطهری، مرتضی، نظام حقوق زن در اسلام، تهران، 1369، چ چهاردهم.
24. معرفت، محمد هادی، تفسیر و مفسران، ترجمه علی خیاط، مؤسسه التمهید، قم، 1379.
25. مکارم شیرازی، ناصر، و همکاران، پیام امام، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1375، چ اول.
26. ملکیان، مصطفی و دیگران، سنت و سکولاریسم، صراط، تهران، 1382، چ اول.
27. نجارزادگان، فتح الله، بررسی تطبیقی مبانی تفسیر قرآن، سمت، تهران، 1388، چ اول.
دکتر سید احمد میر خلیلی / عضو هیئت علمی دانشگاه یزد
حمید رضا نوری / دانشجوی دکترای رشته قرآن و حدیث دانشگاه معارف اسلامی
منبع: مجله قرآن و علم شماره 4
خبرگزاری فارس
خبرگزاری فارس: امام حسین(ع) به فرزندش امام سجاد(ع) فرمود: فرزندم! سلامم را به شیعیانم برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه به شهادت رسید، پس بر او اشک بریزید!
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، مهمترین واقعه روز عاشورا شهادت سیدالشهداء حسین بن علی علیهالسلام است. در این یادداشت، قطرهای از آن دریای مصیبت عظمی و جانگداز بیان شده است.
امام اصحاب وفادار خود را صدا میزند
بعد از شهادت یاران باوفا، امام حسین علیهالسلام پیوسته به راست و چپ مىنگریست و هیچ یک از اصحاب و یاران خود را ندید جز آنان که پیشانى به خاک ساییده و صدایى از آنها به گوش نمىرسید، پس ندا داد:
«یا مُسْلِمَ بْنَ عَقیلٍ، وَ یا هانِىَ بْنَ عُرْوَةَ، وَ یا حَبیبَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ یا زُهَیْرَ بْنَ الْقَیْنِ، وَ یا یَزیدَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ یا یَحْیَى بْنَ کَثیرٍ، وَ یا هِلالَ بْنَ نافِعٍ، وَ یا إِبْراهِیمَ بْنَ الُحصَیْنِ، وَ یا عُمَیْرَ بْنَ الْمُطاعِ، وَ یا أَسَدُ الْکَلْبِىُّ، وَ یا عَبْدَاللَّهِ بْنَ عَقیلٍ، وَ یا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَةَ، وَ یا داوُدَ بْنَ الطِّرِمَّاحِ، وَ یا حُرُّ الرِّیاحِىُّ، وَ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ، وَ یا أَبْطالَ الصَّفا، وَ یا فُرْسانَ الْهَیْجاءِ، مالی أُنادیکُمْ فَلا تُجیبُونی، وَ أَدْعُوکُمْ فَلا تَسْمَعُونی؟! أَنْتُمْ نِیامٌ أَرْجُوکُمْ تَنْتَبِهُونَ؟
أَمْ حالَتْ مَوَدَّتُکُمْ عَنْ إِمامِکُمْ فَلا تَنْصُرُونَهُ؟ فَهذِهِ نِساءُ الرَّسُولِ صلى الله علیه و آله لِفَقْدِکُمْ قَدْ عَلاهُنَّ النُّحُولُ، فَقُومُوا مِنْ نَوْمَتِکُمْ، أَیُّهَا الْکِرامُ، وَ ادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ الطُّغاةَ اللِّئامَ، وَ لکِنْ صَرَعَکُمْ وَاللَّهِ رَیْبُ الْمَنُونِ وَ غَدَرَ بِکُمُ الدَّهْرُ الخَؤُونُ، وَ إِلّا لَما کُنْتُمْ عَنْ دَعْوَتی تَقْصُرُونَ، وَلا عَنْ نُصْرَتی تَحْتَجِبُونَ، فَها نَحْنُ عَلَیْکُمْ مُفْتَجِعُونَ، وَ بِکُمْ لاحِقُونَ، فَإِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».
اى مسلم بن عقیل! اى هانى بن عروة! اى حبیب بن مظاهر! اى زهیر بن قین! اى یزید بن مظاهر! اى یحیى بن کثیر! اى هلال بن نافع! اى ابراهیم بن حُصَین! اى عمیر بن مطاع! اى اسد کلبى! اى عبداللَّه بن عقیل! اى مسلم بن عوسجه! اى داود بن طرمّاح! اى حرّ ریاحى! اى على بن الحسین! اى دلاورمردان خالص! و اى سواران میدان نبرد! چه شده است شما را صدا مىزنم ولى پاسخم را نمىدهید؟ و شما را مىخوانم ولى دیگر سخنم را نمىشنوید؟ آیا به خواب رفتهاید که به بیدارىتان امیدوار باشم؟ یا از محبّت امامتان دست کشیدهاید که او را یارى نمىکنید؟
این بانوان از خاندان پیامبرند که از فقدانتان ناتوان گشتهاند. از خوابتان برخیزید، اى بزرگواران! و از حرم رسول خدا در برابر طغیانگران پست، دفاع کنید.
ولى به خدا سوگند! مرگ، شما را به خاک افکنده، و روزگار خیانت پیشه با شما وفا نکرده، وگرنه هرگز از اجابت دعوتم کوتاهى نمىکردید، و از یاریم دست نمىکشیدید، آگاه باشید، ما در فراق شما سوگواریم و به شما ملحق مىشویم، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ». (معالی السبطین، ج 2 ص 17)
امام حسین علیهالسلام فرمود: سلامم را به شیعیانم برسان
در روایتى آمده است: هنگامى که امام حسین علیهالسلام تنها شد به خیمههاى برادرانش سر کشید، آنجا را خالى دید. آنگاه به خیمههاى فرزندان عقیل نگاهى انداخت، کسى را در آنجا نیز ندید؛ سپس به خیمههاى یارانش نگریست کسى را ندید، امام در آن حال ذکر «لَا حَوْلَ وَ لَاقُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِیمِ» را فراوان بر زبان جارى مىساخت.
آنگاه به خیمههاى زنان روانه شد و به خیمه فرزندش امام زین العابدین علیهالسلام رفت.
او را دید که بر روى پوست خشنى خوابیده و عمّهاش زینب علیهاالسلام از او پرستارى مىکند. چون حضرت على بن الحسین علیهالسلام نگاهش به پدر افتاد خواست از جا برخیزد، ولى از شدّت بیمارى نتوانست، پس به عمّهاش زینب گفت: «کمکم کن تا بنشینم چرا که پسر پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است» زینب علیهاالسلام وى را به سینهاش تکیه داد و امام حسین علیهالسلام از حال فرزندش پرسید: او حمد الهى را بجا آورد و گفت:
«یا أبَتاهُ ما صَنَعْتَ الْیَوْمَ مَعَ هؤُلاءِ الْمُنافِقِینَ؟؛ پدر جان! امروز با این گروه منافق چه کردهاى؟».
امام علیهالسلام در پاسخ فرمود:
«یا وَلَدِی قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَانْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ، وَ قَدْ شُبَّ الْقِتالُ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ، لَعَنَهُمُ اللَّهُ حَتّى فاضَتِ الْأَرْضُ بِالدَّمِ مِنَّا وَ مِنْهُمْ؛ فرزندم»
شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است و جنگ بین ما و آنان چنان شعلهور شد که زمین از خون ما و آنان رنگین شده است!».
حضرت سجّاد علیهالسلام عرض کرد:
«یا أبَتاهُ أَیْنَ عَمِّىَ الْعَبَّاسُ؟» پدر جان! عمویم عبّاس کجاست؟
در این هنگام اشک بر چشمان زینب حلقه زد و به برادرش نگریست که چگونه پاسخ مىدهد- چرا که امام علیهالسلام خبر شهادت عبّاس را به وى نداده بود.
امام علیهالسلام پاسخ داد:
«یا بُنَىَّ إِنَّ عَمَّکَ قَدْ قُتِلَ، وَ قَطَعُوا یَدَیْهِ عَلى شاطِىءِ الْفُراتِ» پسر جان! عمویت کشته شد و دستانش کنار فرات از پیکر جدا شد!
على بن الحسین علیهالسلام آن چنان گریست که بىحال شد. چون به حال آمد از دیگر عموهایش پرسید و امام پاسخ مىداد: «همه شهید شدند».
آنگاه پرسید:
«وَ أَیْنَ أَخی عَلِیٌّ، وَ حَبیبُ بْنُ مَظاهِرَ، وَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ، وَ زُهَیْرُ بْنُ الْقَیْنِ؟»
برادرم على اکبر، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین کجایند؟
امام علیهالسلام پاسخ داد:
«یا بُنَىَّ إِعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ فی الْخِیامِ رَجُلٌ إِلّا أَنَا وَ أَنْتَ، وَ أَمَّا هؤُلاءِ الَّذِینَ تَسْأَلُ عَنْهُمْ فَکُلُّهُمْ صَرْعى عَلى وَجْهِ الثَّرى»
فرزندم! همین قدر بدان که در این خیمهها مردى جز من و تو نمانده است، همه آنان به خاک افتاده و شهید شدهاند.
پس على بن الحسین علیهالسلام سخت گریست. آنگاه به عمّهاش زینب علیهاالسلام گفت: «یا عَمَّتاهُ عَلَىَّ بِالسَّیْفِ وَ الْعَصا» عمّه جان! شمشیر و عصایم را حاضر کن.
پدرش فرمود: «وَ ما تَصْنَعُ بِهِما» مىخواهى چه کنى؟
عرض کرد: «أمَّا الْعَصا فَأَتَوَکَّأُ عَلَیْها، وَ أَمَّا السَّیْفُ فَأَذُبُّ بِهِ بَیْنَ یَدَىْ إِبْنِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله فَإِنَّهُ لَاخَیْرَ فِی الْحَیاةِ بَعْدَهُ»
بر عصا تکیه کنم و با شمشیرم از فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله دفاع نمایم، چرا که زندگانى پس از او ارزش ندارد.
امام حسین علیهالسلام او را باز داشت و به سینه چسباند و فرمود: «یا وَلَدی أَنْتَ أَطْیَبُ ذُرِّیَّتی، وَ أَفْضَلُ عِتْرَتی، وَ أَنْتَ خَلیفَتی عَلى هؤُلاءِ الْعِیالِ وَ الْأَطْفالِ، فَإِنَّهُمْ غُرَباءٌ مَخْذُولُونَ، قَدْ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ وَ الْیُتْمُ وَ شَماتَةُ الْأَعْداءِ وَ نَوائِبُ الزَّمانِ سَکِّتْهُمْ إِذا صَرَخُوا، وَ آنِسْهُمْ اذَا اسْتَوْحَشُوا، وَ سَلِّ خَواطِرَهُمْ بِلَیْنِ الْکَلامِ، فَإِنَّهُمْ ما بَقِىَ مِنْ رِجالِهِمْ مَنْ یَسْتَأْنِسُونَ بِهِ غَیْرُکَ، وَ لا أَحَدٌ عِنْدَهُمْ یَشْکُونَ إِلَیْهِ حُزْنَهُمْ سِواکَ، دَعْهُمْ یَشُمُّوکَ وَ تَشُمُّهُمْ، وَ یَبْکُوا عَلَیْکَ وَ تَبْکی عَلَیْهِمْ»
فرزندم! تو پاکترین ذریّه و برترین عترت منى و تو جانشین من بر این بانوان و کودکانى.
آنان غریب و بىکساند که تنهایى و یتیمى و سرزنش دشمنان و سختىهاى دوران آنان را فرا گرفته است.
هر گاه که ناله سر دادند آنان را آرام کن، و چون هراسان شدند مونسشان باش و با سخنان نرم و نیکو، خاطرشان را تسلّى بخش. چرا که کسى از مردانشان جز تو نمانده است تا مونسشان باشد و غمهایشان را به وى باز گویند. بگذار آنان تو را ببویند و تو آنان را ببویى و آنان بر تو گریه کنند و تو بر آنان.
آنگاه امام علیهالسلام دست فرزندش را گرفت و با صداى رسا فرمود: «یا زَیْنَبُ وَ یا امَّ کُلْثُومِ وَ یا سَکینَةُ وَ یا رُقَیَّةُ وَ یا فاطِمَةُ، اسْمَعْنَ کَلامی وَ اعْلَمْنَ أَنَّ ابْنی هذا خَلیفَتی عَلَیْکُمْ، وَ هُوَ إِمامٌ مُفْتَرِضُ الطَّاعَةِ»
اى زینب! اى امّ کلثوم! اى سکینه! اى رقیّه! و اى فاطمه! سخنم را بشنوید و بدانید که این فرزندم جانشین من بر شماست و او امامى است که پیروى از او واجب است.
سپس به فرزندش فرمود:
«یا وَلَدی بَلِّغْ شیعَتی عَنِّیَ السَّلامَ فَقُلْ لَهُمْ: إِنَّ أَبی ماتَ غَریباً فَانْدُبُوهُ وَ مَضى شَهیداً فَابْکُوهُ؛ فرزندم! سلامم را به شیعیانم برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه به شهادت رسید پس بر او اشک بریزید.
امام علیهالسلام لباس کهنه به تن کرد
هنگامى که امام حسین علیهالسلام عزم میدان کرد، فرمود: «ائْتُونی بِثَوْبٍ لا یُرْغَبُ فیهِ، الْبِسُهُ غَیْرَ ثِیابِی، لا اجَرَّدُ، فَانِّی مَقْتُولٌ مَسْلُوبٌ»
برایم جامه کهنهاى بیاورید که کسى به آن رغبت نکند تا آن را زیر لباسهایم بپوشم و بعد از شهادتم مرا برهنه نکنند، زیرا مىدانم پس از شهادت لباسهایم ربوده خواهد شد.
لباس تنگ و کوتاهى آوردند ولى امام علیهالسلام آن را نپوشید و فرمود: «هذا لِباسُ أَهْلِ الذِّمَّةِ» این لباس اهل ذمّه (کفّار اهل کتاب) است.
لباس بلندترى آوردند. امام علیهالسلام آن را پوشید سپس با بانوان حرم خداحافظى کرد.
در روایت دیگرى آمده است هنگامى که لباس کهنه آوردند، چند جایش را پاره کرد (تا ارزشى براى بیرون آوردن نداشته باشد) و آن را زیر لباسهایش پوشید؛ ولى پس از شهادت امام (دشمن ناجوانمرد پست) آن را نیز از بدنش بیرون آوردند. (تاریخ ابن عساکر، ج 14 ص 221)
گریه سکینه برای امام علیهالسلام
در آن هنگام حضرت سکینه گریه سر داد. امام وى را به سینه چسبانید و فرمود:
سَیَطُولُ بَعْدی یا سَکینَةُ فَاعْلَمی مِنْکِ الْبُکاءُ إِذَا الْحَمامُ دَهانِی
لا تُحْرِقی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَةً مادامَ مِنّی الرُّوحُ فی جُثمانی
وَ إِذا قُتِلْتُ فَانْتَ اوْلى بِالَّذِی تَأْتینَهُ یا خَیْرَةَ النِّسْوانِ
سکینه! بدان پس از شهادتم گریههاى طولانى خواهى داشت. تا جان در بدن دارم با اشک حسرتت دلم را آتش مزن. اى بهترین زنان! هنگامى که شهید شدم پس تو از هر کس به سوگوارى سزاوارترى. (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 119)
گفتگوی امام با زنان و بانوان حرم
امام حسین علیهالسلام به سوى خیمه رفت و ندا داد:
«یا سَکینَةُ! یا فاطِمَةُ! یا زَیْنَبُ! یا امَّ کُلْثُومِ! عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلامُ»
اى سکینه! اى فاطمه! اى زینب! اى امّ کلثوم! خداحافظ من هم رفتم.
سکینه فریاد برآورد: پدرجان! آیا تسلیم مرگ شدهاى؟! امام پاسخ داد:
«کَیْفَ لا یَسْتَسْلِمُ مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لا مُعینَ؟» چگونه تسلیم نشود کسى که یار و یاورى براى او نمانده است؟.
سکینه گفت: پدر جان! (حال که چنین است) ما را به حرم جدّمان برگردان!
«هَیْهاتَ، لَوْ تُرِکَ الْقَطا لَنامَ» هیهات! اگر مرغ قطا را رها مىکردند در آشیانهاش آرام مىگرفت. (اشاره به اینکه ما را رها نخواهند کرد).
صداى گریه بانوان برخاست، امام آنان را آرام کرد و به سوى دشمن حملهور شد. (بحارالانوار ج 45 ص 47)
موعظه امام به لشکر عمر سعد
امام حسین علیهالسلام به دشمنان نزدیک شد و خطاب به آنان فرمود:
«یا وَیْلَکُمْ أَتَقْتُلُونِی عَلى سُنَّةٍ بَدَّلْتُها؟ أَمْ عَلى شَریعَةٍ غَیَّرْتُها، أَمْ عَلى جُرْمٍ فَعَلْتُهُ، أَمْ عَلى حَقٍّ تَرَکْتُهُ؟»
واى بر شما! چرا با من مىجنگید؟ آیا سنّتى را تغییر دادهام؟ یا شریعتى را دگرگون ساختهام؟ یا جرمى مرتکب شدهام؟ و یا حقّى را ترک کردهام؟.
گفتند: «إِنَّا نَقْتُلُکَ بُغْضاً لِأَبِیکَ» به خاطر کینهاى که از پدرت به دل داریم، با تو مىجنگیم و تو را مىکشیم. (ینابیع الموده، ج 3 ص 79)
مرگ بهتر از زندگى ننگین است!
امام علیهالسلام به میدان آمد و مبارز طلبید، هر کس از پهلوانان سپاه دشمن پیش آمد او را به خاک افکند، تا آنجا که بسیارى از آنان را به هلاکت رساند آنگاه به میمنه (به جانب راست سپاه) حمله کرد و فرمود: «الْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْعارِ» مرگ بهتر از زندگى ننگین است.
سپس به میسره (جانب چپ سپاه) یورش برد و فرمود:
أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِىِّ / آلَیْتُ أَنْ لا أَنْثَنی
أَحْمی عِیالاتِ أَبی / أَمْضی عَلى دینِ النَّبِىِ
منم حسین بن على علیهالسلام، سوگند یاد کردم که (در برابر دشمن) سر فرود نیاورم، از خاندان پدرم حمایت مىکنم و بر دین پیامبر رهسپارم. (بحارالانوار، ج 45 ص 49)
و در روایت دیگر آمده است، امام علیهالسلام فرمود: «مَوْتٌ فی عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حَیاةٍ فی ذُلٍّ» مرگ با عزّت بهتر از زندگى با ذلّت است. (بحارالانوار، ج 45 ص 192)
اگر دین ندارید آزاد مرد باشید!
امام علیهالسلام به هر سو یورش برد و گروه عظیمى را به خاک افکند.
عمر سعد فریاد برآورد: آیا مىدانید با چه کس مىجنگید؟ او فرزند همان دلاور میدانها و قهرمانان عرب است، از هر سو به وى هجوم آورید.
بعد از این فرمان چهار هزار تیرانداز از هر سو امام علیهالسلام را هدف قرار دادند و از سوى دیگر به جانب خیمهها حملهور شدند و میان آن حضرت و خیامش فاصله انداختند.
امام علیهالسلام فریاد برآورد:
«وَیْحَکُمْ یا شیعَةَ آلِ أَبی سُفْیانَ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ، وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَکُونُوا أَحْراراً فی دُنْیاکُمْ هذِهِ، وَارْجِعُوا إِلى أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَبَاً کَما تَزْعُمُونَ»
واى بر شما! اى پیروان آل ابى سفیان! اگر دین ندارید و از حسابرسى روز قیامت نمىترسید لااقل در دنیاى خود آزاده باشید، و اگر خود را عرب مىدانید به خلق و خوى عربى خویش پایبند باشید.
شمر صدا زد: اى پسر فاطمه! چه مىگویى؟ امام علیهالسلام فرمود: «أَنَا الَّذی أُقاتِلُکُمْ، وَ تُقاتِلُونی، وَ النِّساءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ، فَامْنَعُوا عُتاتَکُمْ وَ طُغاتَکُمْ وَ جُهَّالَکُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمی ما دُمْتُ حَیّاً»
من با شما جنگ دارم و شما با من، ولى زنان که گناهى ندارند، پس تا زمانى که زنده هستم، سپاهیان طغیانگر و نادان خود را از تعرّض به حرم من باز دارید.
شمر گفت: راست مىگوید. آنگاه به لشکریان خویش رو کرد و گفت: «از حرم او دست بردارید و به خودش حمله کنید که به جانم سوگند هماوردى است بزرگوار!
سپاه دشمن از هر طرف به سوى امام علیهالسلام حملهور شدند و امام در جستجوى آب به سوى فرات رفت ولى سپاهیان همگى هجوم آوردند و مانع شدند.
مناجات با خدا و نفرین به دشمن
در روز عاشورا امام حسین علیهالسلام به سوى فرات روانه شد که شمر گفت: به خدا سوگند! به آن نخواهى رسید تا در آتش درآیى!
شخص دیگرى گفت: یا حسین! آیا آب فرات را نمىبینى که مثل شکم ماهى مىدرخشد؟! به خدا سوگند! از آن نخواهى چشید تا آنکه با لب تشنه از جهان چشم بپوشى!
امام علیهالسلام گفت: «اللَّهُمَّ أَمِتْهُ عَطَشاً» خدایا! او را تشنه بمیران.
راوى مىگوید: به خدا سوگند پس از نفرین امام آن شخص به مرض عطش گرفتار شد، به گونهاى که پیوسته مىگفت: به من آب دهید! آبش مىدادند تا آنجا که آب از دهانش مىریخت ولى همچنان مىگفت: آبم دهید که تشنگى مرا کشت! پیوسته این چنین بود تا آنکه به هلاکت رسید!
تیری به پیشانی امام اصابت کرد
آنگاه مردى از سپاه دشمن به نام «ابوالحتوف جعفى» تیرى به سوى امام رها کرد.
تیر به پیشانى امام اصابت کرد. آن را بیرون کشید، خون بر چهره و محاسن امام جارى شد، عرض کرد: «اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَرى ما أَنَا فیهِ مِنْ عِبادِکَ هؤُلاءِ الْعُصاةِ، اللَّهُمَّ أَحِصَّهُمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تَذَرْ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ مِنْهُمْ أَحَداً، وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً»
خدایا! تو شاهدى که از این مردم سرکش به من چه مىرسد. خدایا! جمعیّت آنان را اندک کن و آنان را با بیچارگى و بدبختى بمیران، و از آنان کسى را بر روى زمین مگذار و هرگز آنان را نیامرز.
سپس به آنان حمله کرد، و به هر کس که مىرسید او را با شمشیرش بر خاک مىافکند، این در حالى بود که تیرها از هر سو مىبارید و بر بدن امام علیهالسلام مىنشست و مىفرمود:
«یا أُمَّةَ السُّوءِ! بِئْسَما خَلَّفْتُمْ مُحَمَّداً فی عِتْرَتِهِ، أَما إِنَّکُمْ لَنْ تَقْتُلُوا بَعْدی عَبْداً مِنْ عِبادِ اللَّهِ فَتُهابُوا قَتْلَهُ، بَلْ یُهَوِّنُ عَلَیْکُمْ عِنْدَ قَتْلِکُمْ إِیَّاىَ، وَ ایْمُ اللَّهِ إِنّی لَأَرْجُوا أَنْ یُکْرِمَنِی رَبِّی بِالشَّهادَةِ بِهَوانِکُمْ، ثُمَّ یَنْتَقِمُ لی مِنْکُمْ مِنْ حَیْثُ لا تَشْعُرُونَ»
اى بدسیرتان! شما در مورد خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله بد عمل کردید. آرى! شما پس از کشتن من از کشتن هیچ بندهاى از بندگان خدا هراسى ندارید، چرا که با کشتن من قتل هر کس برایتان آسان خواهد بود. به خدا سوگند! من امیدوارم که پروردگارم شما را خوار و مرا به شهادت (در راهش) گرامى بدارد. آنگاه از جایى که گمان نمىبرید انتقام مرا از شما بگیرد.
حصین بن مالک سکونى فریاد برآورد و گفت: «اى پسر فاطمه! چگونه خداوند انتقام تو را از ما بگیرد؟
امام علیهالسلام فرمود: «یُلْقی بَأْسُکُمْ بَیْنَکُمْ وَ یَسْفِکُ دِماءَکُمْ، ثُمَّ یَصُبُّ عَلَیْکُمُ الْعَذابَ الْأَلیمَ»
نزاع و اختلاف در میانتان مىافکند و خونتان را مىریزد آنگاه شما را به عذاب دردناک گرفتار مىسازد.
امام علیهالسلام همچنان مىجنگید تا آن که زخمهاى بسیارى بر بدن مبارکش وارد شد. (مقتل الحسین خوارزمی، ج 4 ص 34 ؛ بحارالانوار ج 45 ص 51)
تیری به گلوی امام اصابت کرد
در روایتى آمده است: هنگامى که دشمنان، امام را آماج تیرها قرار دادند تیر به گلوى امام اصابت کرد و فرمود:
«بِسْمِ اللَّهِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ، وَ هذا قَتیلٌ فی رِضَى اللَّهِ»
به نام خداوند و هیچ حرکت و نیرویى جز از جانب خدا نیست و این شهیدى است در راه رضاى خدا! (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 120)
اصابت سنگ به پیشانی امام و زدن تیر سه شعبه بر سینه ایشان
امام علیهالسلام خسته شد، خواست اندکى بیاساید که ناگاه سنگى آمد و به پیشانى امام رسید، خون جارى شد.
امام دامن پیراهنش را بالا زد تا خون از چهرهاش پاک کند که تیر سه شعبه مسمومى آمد و به سینه امام علیهالسلام فرو نشست.
امام (دعاى قربانى خواند و) فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلى مِلِّةِ رَسُولِ اللَّهِ» به نام خدا و به یارى خدا و بر آیین رسول خدا.
آنگاه سرش را به آسمان بلند کرد و عرض کرد: «إِلهی إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ رَجُلًا لَیْسَ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ نَبِىٍّ غَیْرَهُ» خداى من! تو آگاهى که اینان کسى را مىکشند که در روى زمین پسر پیامبرى جز وى نیست.
سپس تیر را بیرون کشید. خون همچون ناودان جارى شد. دستش را بر محلّ زخم گذاشت، چون از خون پر شد آن را به آسمان پاشید و قطرهاى از آن به زمین بازنگشت!
بار دیگر دست را از خون پر کرد و آن را به سر و صورت کشید و فرمود:
«هکَذا وَاللَّهِ أَکُونُ حَتّى أَلْقى جَدّی رَسُولَ اللَّهِ وَ أَنَا مَخْضُوبٌ بِدَمی، وَ أَقُولُ: یا رَسُولَ اللَّهِ قَتَلَنی فُلانٌ وَ فُلانٌ»
آرى، به خدا سوگند! مىخواهم با همین چهره خونین به دیدار جدّم رسول خدا صلى الله علیه و آله بروم و بگویم: اى رسول خدا فلان و فلان مرا شهید کردند. (مقتل الحسین خوارزمی، ج 2 ص 34 ؛ بحارالانوار ج 45 ص 53)
عرش خدا از اسب به زمین افتاد
امام علیهالسلام بر اثر زخمهاى فراوان از اسب به زمین افتاد، ولى برخاست.
خواهرش زینب علیهاالسلام از خیمهها بیرون آمد و با نالهاى جانسوز مىگفت: «لَیْتَ السَّماءُ إِنْطَبَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ» کاش آسمان بر زمین فرو مىافتاد.
عمر بن سعد را دید که نزدیک امام علیهالسلام ایستاده است. فرمود: «أَیُقْتَلُ ابُوعَبْدِاللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ؟» اى عمر بن سعد! اباعبداللَّه علیهالسلام را شهید مىکنند و تو نظاره مىکنى؟!
اشک از دیدگان عمر سعد (دیدند) جارى شد و صورتش را برگرداند و چیزى نگفت. (کامل ابن اثیر، ج 3 ص 78)
حضرت زینب علیهاالسلام فریاد زد: «وَیْلَکُمْ، أما فِیکُمْ مُسْلِمٌ» واى بر شما! آیا در میان شما مسلمان نیست؟
سکوت مرگبارى همه را فرا گرفته بود و کسى پاسخى نداد. (اعیان الشیعه، ج 1 ص 609)
امام علیهالسلام ردایى به تن کرده و عمامه به سر داشت. و با آن که پیاده و زخمى بود چون سواران دلاور مىجنگید، نگاهى به تیراندازان و نگاهى به حرم خود داشت و مىگفت:
«أَعَلى قَتْلی تَجْتَمِعُونَ، أَما وَاللَّهِ لا تَقْتُلُونَ بَعْدی عَبْداً مِنْ عِبادِاللَّهِ، اللَّهُ أَسْخَطُ عَلَیْکُمْ لِقَتْلِهِ مِنِّی؛ وَ ایْمُ اللَّهِ إِنّی لَأَرْجُوا أَنْ یُکْرِمَنِى اللَّهَ بِهَوانِکُمْ، ثُمَّ یَنْتَقِمُ لی مِنْکُمْ مِنْ حَیْثُ لا تَشْعُرُونَ. أَما وَاللَّهِ لَوْ قَتَلْتُمُونی لَأَلْقَى اللَّهَ بَاْسَکُمْ بَیْنَکُمْ وَ سَفَکَ دِمائَکُمْ ثُمَّ لا یَرْضى حَتّى یُضاعِفَ لَکُمُ الْعَذابَ الْأَلیمَ»
آیا بر کشتن من با هم متّحد شدهاید؟ هان! به خدا سوگند! پس از من بندهاى از بندگان خدا را نمىکشید که خداوند را بیش از کشتن من به خشم آورد.
به خدا سوگند! من امیدوارم خداوند مرا با خوارى شما گرامى بدارد و انتقام مرا از آنجا که گمان نمىبرید از شما بگیرد.
هان! به خدا سوگند! اگر مرا به قتل برسانید، خداوند شما را گرفتار نزاعى در میان خودتان مىسازد و خونتان را مىریزد و (هرگز) از شما راضى نگردد تا عذاب سنگین و دردناکى به شما بچشاند. (اعیان الشیعه، ج 1 ص 609)
آخرین مناجاتهای امام علیهالسلام
امام حسین علیهالسلام در آخرین لحظات عمر گرانبهایش با خداى خود چنین مناجات مىکرد:
«اللَّهُمَّ! مُتَعالِىَ الْمَکانِ، عَظیمَ الْجَبَرُوتِ، شَدیدَ الِمحالِ، غَنِىٌّ عَنِ الْخَلائِقِ، عَریضُ الْکِبْرِیاءِ، قادِرٌ عَلى ما تَشاءُ، قَریبُ الرَّحْمَةِ، صادِقُ الْوَعْدِ، سابِغُ النِّعْمَةِ، حَسَنُ الْبَلاءِ، قَریبٌ إِذا دُعیتَ، مُحیطٌ بِما خَلَقْتَ، قابِلُ التَّوْبَةِ لِمَنْ تابَ إِلَیْکَ، قادِرٌ عَلى ما أَرَدْتَ، وَ مُدْرِکٌ ما طَلَبْتَ، وَ شَکُورٌ إِذا شُکِرْتَ، وَ ذَکُورٌ إِذا ذُکِرْتَ، أَدْعُوکَ مُحْتاجاً، وَ أَرْغَبُ إِلَیْکَ فَقیراً، وَ أَفْزَعُ إِلَیْکَ خائِفاً، وَ أَبْکی إِلَیْکَ مَکْرُوباً، وَ اسْتَعینُ بِکَ ضَعیفاً، وَ أَتَوَکَّلُ عَلَیْکَ کافِیاً، أُحْکُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا، فَإِنَّهُمْ غَرُّونا وَ خَدَعُونا وَ خَذَلُونا وَ غَدَرُوا بِنا وَ قَتَلُونا، وَ نَحْنُ عِتْرَةُ نِبَیِّکَ، وَ وَلَدُ حَبیبِکَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ، الَّذی اصْطَفَیْتَهُ بِالرِّسالَةِ وَ ائْتَمَنْتَهُ عَلى وَحْیِکَ، فَاجْعَلْ لَنا مِنْ أَمْرِنا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمینَ».
خدایا! اى بلند جایگاه! بزرگ جبروت! سخت توانمند (در کیفر و انتقام)! بى نیاز از مخلوقات! صاحب کبریایى گسترده! بر هر چه خواهى قادرى! رحمتت نزدیک! پیمانت درست! داراى نعمت سرشار! بلایت نیکو!
هر گاه تو را بخوانند نزدیکى! بر آفریدهها احاطه دارى! توبهپذیر توبه کنندگانى! بر هر چه اراده کنى توانایى! و به هر چه بخوانى مىرسى!
چون سپاست گویند سپاسگزارى! و چون یادت کنند یادشان مىکنى!
حاجتمندانه تو را مىخوانم و نیازمندانه به تو مشتاقم و هراسانه به تو پناه مىبرم و با حال حزن به درگاه تو مىگریم و ناتوانمندانه از تو یارى مىطلبم تنها بر تو توکّل مىکنم، میان ما و این قوم حکم فرما!
اینان به ما نیرنگ زدند، ما را تنها گذارده، بى وفایى کردند و به کشتن ما برخاستند.
ما خاندان پیامبر و فرزندان حبیب تو محمّد بن عبداللَّه صلى الله علیه و آله هستیم، همو که او را به پیامبرى برگزیدى و بر وحىات امین ساختى. پس در کار ما گشایش و برون رفتى قرار ده، به مهربانیت اى مهربانترین مهربانان.
آنگاه افزود: «صَبْراً عَلى قَضائِکَ یا رَبِّ لا إِلهَ سِواکَ، یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ، مالِىَ رَبٌّ سِواکَ، وَ لا مَعْبُودٌ غَیْرُکَ، صَبْراً عَلى حُکْمِکَ یا غِیاثَ مَنْ لا غِیاثَ لَهُ، یا دائِماً لا نَفادَ لَهُ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، یا قائِماً عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ، احْکُمْ بَیْنی وَ بَیْنَهُمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْحاکِمینَ»
پروردگارا! بر قضا و قدرت شکیبایى مىورزم، معبودى جز تو نیست، اى فریادرس دادخواهان! پروردگارى جز تو و معبودى غیر از تو براى من نیست.
بر حکم تو صبر مىکنم اى فریادرس کسى که فریاد رسى ندارد! اى همیشهاى که پایانناپذیر است! اى زنده کننده مردگان! اى برپا دارنده هر کس با آنچه که به دست آورده! میان ما و اینان داورى کن که تو بهترین داورانى. (مقتل الحسین مقرم، ص 282)
لحظات شهادت سالار و سرور شهیدان عالم
راوی مىگوید: «کنار قتلگاه ایستاده بودم و جان دادن امام علیهالسلام را نظاره مىکردم. بخدا سوگند! هرگز به خون آغشتهاى را ندیده بودم که خون بدنش رفته باشد ولى این چنین زیبا و درخشنده باشد. آنچنان نور چهرهاش خیره کننده بود که اندیشه شهادت او از یادم رفت.
حسین علیهالسلام در آن حال شربتى آب مىخواست. شنیدم مردى سنگدل و بىایمان پاسخ داد: آب نیاشامى تا بر آتش درآئى (نعوذ باللَّه) و از حمیم آن بنوشى. (وَاللَّهِ لا تَذُوقُ الْماءَ حَتَّى تَرِدَ الْحامِیَةَ فَتَشْرَبَ مِنْ حَمیمِها)
امام علیهالسلام در پاسخ فرمود: «إِنَّما أَرِدُ عَلى جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ وَأَسْکُنُ مَعَهُ فِی دارِهِ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ وَأَشْکُو إِلَیْهِ ما ارْتَکَبْتُمْ مِنِّی وَفَعَلْتُمْ بِی»
بلکه من بر جدم رسول خدا وارد مىشوم و در خانهاش در بهشت جایگاه صدق و در جوار قرب خداى مقتدر ساکن مىشوم و از جنایاتى که نسبت به من روا داشتید به او شکایت مىبرم.
سپاه ابن سعد با شنیدن این سخن چنان به خشم آمدند که گویا خداوند در دل آنها هیچ رحمى قرار نداده بود. (مقتل الحسین مقرم، ص 282؛ بحارالانوار ج 45 ص 57)
شهادت امام حسین علیهالسلام در کربلا
هنگام مصیبت عظمى فرا رسیده بود. حالت ضعف بر امام علیهالسلام مستولى شده بود، هر کس با هر وسیلهاى که در اختیار داشت به آن حضرت ضربه مىزد، ولى هر کس به قصد کشتن نزدیک آن بزرگوار مىشد، لرزه بر اندامش مىافتاد و به عقب بر مىگشت.
«مالک بن نمیر» نزدیک رفت و شمشیرى بر فرق مبارکش زد که خون از سر آن حضرت جارى شد. امام علیهالسلام فرمود: «هرگز با آن دست، غذا و آب نخورى و خدا تو را با ظالمان محشور گرداند». در تواریخ آمده است که او پس از آن چون بیچارگان در نهایت فقر و تنگدستى به سر مىبرد و دستانش از کار افتاد. (انساب الاشراف، ج 3 ص 407)
«زُرعة بن شریک» ضربهاى بر دست چپ آن حضرت وارد ساخت.
«سنان بن انس» با دو سلاح نیزه و شمشیر ضرباتى بر حضرت وارد ساخت، و به آن افتخار مىکرد!
زمان به کندى مىگذشت و جهان در انتظار حادثهاى عظیم بود. عمر سعد مىخواست که کار سریعتر تمام شود و انتظار به پایان رسد. به خولى بن یزید که در کنارش بود دستور داد که کار حسین علیهالسلام را تمام کند. وى پیش رفت تا سر از بدن آن حضرت جدا سازد ولى لرزه بر اندامش افتاد و به عقب برگشت.
«سنان بن انس»- بنا به نقلى- جلو رفت و شمشیرى را حواله گلوى مبارک امام کرد و گفت: «ترا مىکشم و سر از بدنت جدا مىکنم در حالى که مىدانم تو پسر رسول خدایى و پدر و مادرت بهترین خلق خدایند!» پس سر مبارک امام را از بدن جدا کرد. (کامل ابن اثیر ج 4 ص 78 ؛ انساب الاشراف، ج3 ص 409)
در روایت دیگر، شمر بن ذى الجوشن در خشم شد و روى سینه مبارک امام علیهالسلام نشست و محاسن آن حضرت را به دست گرفت و چون خواست امام را به قتل برساند، آن حضرت لبخندى زد و فرمود: آیا مرا مىکشى در حالى که مىدانى من کیستم؟
شمر گفت: آرى، تو را خوب مىشناسم، مادرت فاطمه زهرا و پدرت على مرتضى و جدت محمد مصطفى است، تو را مىکشم و باکى ندارم! پس با دوازده ضربه سر مبارک امام علیهالسلام را از بدن جدا ساخت. (بحارالانوار ج 45 ، ص56)
دگرگونى عالَم طبیعت پس از شهادت امام علیهالسلام
طبق نقل تواریخ بعد از شهادت آن حضرت، دگرگونىهایى در عالم تکوین رخ داد که خبر از وقوع حادثه عظیمى مىداد. روایات مربوط به دگرگونىهاى عالم را، شیعه و اهل سنت متفقاً نقل کردهاند از جمله:
بنا به نقل سید بن طاووس در لهوف: در آن وقت غبار شدید توأم با تاریکى و طوفان سرخ فام آسمان کربلا و اطراف را فرا گرفت، سپاه ابن سعد وحشت کردند و گمان نمودند بر آنها عذاب نازل شده است. (عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها، آیت الله مکارم شیرازی و همکاران، ص 500)
«وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون» آنها که ستم کردند به زودى مىدانند که بازگشتشان به کجاست! (سوره شعرا / 227)
منبع:فارس
50حدیث از امام حسین (ع)
لاتـَرفع حــاجَتَک إلاّ إلـى أحـَدٍ ثَلاثة:
إلـى ذِى دیـنٍ، اَو مُــرُوّة اَو حَسَب
جز به یکى
از سه نفر حاجت مبر: به دیندار، یا صاحب مروت،
یا کسى که اصالت خانوادگى داشته باشد
لاأفلَحَ
قـَومٌ اشتَـروا مَـرضـاتِ المَخلـُوق
بسَخَطِ الخـالِق
رستگـار نمی ی
مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل
غضب خـالق خریدنـد
إنَّ
شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن
کلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ
بدرستی که شیعیان ما قلبشان از
هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است
(فرهنگ سخنان امام حسین ص/ 476)
لا یأمَن
یومَ القیامَةِ إلاّ مَن خافَ
الله فِی الدُّنیا
کسی در
قیامت در امان نیست مگر کسی که در
دنیا ترس از خدا در دل داشت
(مناقب ابن شهر آشوب ج/4 ص/ 69)
أَعجَزالنّاسٍ مَن عَجَزَ
عَنِ الدُّعاء
عاجزترین مردم
کسی است که
نتواند دعا کند
اَلبُکاءُ مِن
خَشیةِ اللهِ نَجآةٌ
مِنَ النّارِ
گریه از ترس خدا سبب نجات
از آتش جهنّم است
(حیات امام حسین ج 1 /ص 183)
مَن حاوَلَ اَمراً بمَعصِیَهِ اللهِ کانَ اَفوَتَ لِما یَرجُو وَاَسرَعَ
لِمَجئ ما یَحذَرُ
آن که در کاری که
نافرمانی خداست بکوشد امیدش را از دست می دهد
و نگرانیها به او رو می آورد.
(بحار الانوار ، ج 3 ، ص 397)
(الدره الباهره ، ص24)
لا یأمن یوم
القیامة إلا من خاف الله فی الدنیا.
هیچ کس روز قیامت در امان نیست ، مگر آن که در دنیا خدا ترس باشد.
(بحار الانوار،ج 4،ص 19)
لا أفلح قوم إشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق.
کسانی که رضایت مخلوق را به بهای غضب خالق بخرند، رستگار نخواهند شد.
(مقتل خوارزمی،ج 1،ص239)
من حاول اَمرا بمعصیة الله کان اَفوت لما یرجو و اَسرع لما یحذر.
کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آروزیش می رسد و
زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می ی .
(بحارالانوار،ج78،ص120)
من طلب رضی الناس
بسخط الله وکله الله إلی الناس .
کسی که برای جلب رضایت و خوشنودی مردم ، موجب خشم و غضب خداوند
ی، خداوند او را
به مردم وا می گذارد.
(بحارالانوار،ج78،ص126)
(بحار الانوار،ج75،ص128)
من دلائل العالم إنتقادة لحدیثه و علمه بحقائق فنون النظر.
از نشانه های عالم ، نقد سخن و اندیشه خود و آگاهی از نظرات مختلف است
.
(بحارالانوار،ج78،ص119)
من دلائل العالم إنتقادة لحدیثه و علمه بحقائق فنون النظر.
از نشانه های عالم ، نقد سخن و اندیشه خود و آگاهی از نظرات مختلف است
.
(بحارالانوار،ج78،ص119)
لا تقولوا باَلسنَتکم ما ینقُص عَن قَدَرَکم
چیزى را بر زبان نیاورید که از ارزش شما بکاهد
(جلاءالعیون،ج۲ص۲۰۵)
لا یأمن یوم القیامة إلا من خاف الله فی الدنیا.
هیچ کس روز قیامت در امان نیست ، مگر آن که در دنیا خدا ترس
باشد.
(بحار الانوار، ج 44، ص 192 )
لا یکمل العقل إلا باتباع الحق .
عقل کامل نمی شود مگر با پیروی از حق .
(بحار الانوار، ج 78، ص 127 )
( بحار الانوار، ج 78، ص120 )
مُجالَسَةِ أهلِ الدِنَاءَة شَر، وَ مُجَالَسَةِ أَهلِ الفُسُوقِ ریبَة
همنشینی با سفلگان و افراد پست ناپسند است و همدمی گناهکاران موجب بدبینی مردم و از دست دادن اعتماد و اعتبار استی
(بحارالانوار، ج78، ص 122)
مُجالَسَةِ أهلِ الدِنَاءَة شَر، وَ مُجَالَسَةِ أَهلِ الفُسُوقِ ریبَة
همنشینی با سفلگان و افراد پست ناپسند است و همدمی گناهکاران موجب بدبینی مردم و از دست دادن اعتماد و اعتبار استی
(بحارالانوار، ج78، ص 122)
فَإنی لا
أَرَی المَوتَ إلَّا السَّعادَةَ وَ الحَیاة مَعَ الظّالِمینَ إلّا
بَرماًی
به درستی که من مرگ را جز سعادت نمی بینم و زندگی با ستمکاران را جز
محنت نمی دانم.
(تحف العقول ، ص 245)
مَن عَبَدَ اللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللهُ فَوقَ أمانِیهِ وَ
کفایتِهِی
هر که خدا را، آنگونه که سزاوار اوست، بندگی کند، خداوند بیش از
آرزوها و کفایتش به او عطا کندی
(بحار الأنوار، ج 71، ص 183)
(کشف الغمّة، ج2، ص239 )
إنَّ شیعَتَنا مَن سَلِمَت قُلوبُهُم
مِن کلِّ غِشٍّ وَغِلٍّ وَدَغَلٍ
بی گمان
شیعیان ما، دلهایشان از هر خیانت، کینه، و فریبکارى پاک است.
(بحارالأنوار، ج 68، ص 156 )
مَن صَامَ ثَلَاثَةَ أَیامٍ مِن شَعبَانَ وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ وَ کانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) شَفِیعَهُ یومَ القِیامَةِ
هر کسی که سه روز از ماه شعبان را روزه بگیرد؛ بهشت بر او واجب می شود و در قیامت نیز پیامبر(ص) شفیع او خواهد بود
وسائل الشیعة ج 10 ، ص 490
إنَّ حَوائِجَ النّاسِ إلَیکم مِن نِعَمِ اللهِ عَلَیکم فَلا
تَمَلُّوا النِّعَمَ
نیاز مردم به شما از نعمتهای خدا بر شما است، از این نعمت افسرده و
بیزار نباشید
بحار الأنوار، ج 74، ص 205
یَظهَرُ اللَّهُ قائِمَنا فَیَنتَقِمُ مِنَ الظّالِمینَ
خداوند قائم ما را از پس پرده غیبت بیرون مىآورد و آنگاه او از
ستمگران انتقام مىگیرد
إثباة الهداة ، ج 7 ، ص 138
أنَا قَتیلُ العَبَرَةِ لایَذکُرُنی مُؤمِنٌ إلّا استَعبَرَ
من کشته اشکم ؛ هر مؤمنى مرا یاد کند ، اشکش روان شود
کامل الزیارات ، ص 215
اَللّهُمَّ لا تَسْتَدْرِجنى بِالاِْحسانِ وَ لا تُؤَدِّبْنى
بِالْبَلاء
خدایا! با غرق کردن من در ناز و نعمت، مرا به پرتگاه عذاب خویش مَکشان
و با بلایا (گرفتارىها) ادبم مکن
عیون اَخبار الرضا ، ج 1، ص 107 ح 1
لا یَکمُلُ العَقلُ اِلاّ
بِاتِّباعِ الحَقِّ
عقل، جز با پیروى از حق، کامل نمىشود
اعلام الدین، ص 298
مِن دَلائِلِ عَلاماتِ
القَبولِ : الجُلوسُ إلى أهلِ العُقولِ
از نشانه هاى خوشنامى و نیکبختى ، همنشینى با خردمندان است.
بحارالأنوار، ج 75، ص 119
اَ یُّهَا النّاسُ نافِسوا فِى المَکارِمِ وَ سارِعوا فِى المَغانِمِ وَ لا تَحتَسِبوا بِمَعروفٍ لَم تَجعَلوا
اى مردم در خوبىها با یکدیگر رقابت کنید و در بهره گرفتن از فرصتها شتاب نمایید و کار نیکى را که در انجامش شتاب نکردهاید، به حساب نیاورید.
ارشاد القلوب دیلمى، ص 73
أَلاِستِدراجُ مِنَ اللّهِ سُبحانَهُ لِعَبدِهِ أَن
یُسبِغَ عَلَیهِ النِّعَمَ وَ یَسلُبَهُ الشُّکر
غافلگیر کردن بنده از جانب خداوند به این شکل است که به او نعمت فراوان
دهد و توفیق شکرگزاری را از او بگیرد.
تحف العقول،ص 250
مَن حاوَلَ اَمراً بمَعصِیَهِ اللهِ کانَ اَفوَتَ لِما یَرجُو
وَاَسرَعَ لِمَجئ ما یَحذَرُ
کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آروزیش می رسد و
زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود .
بحارالانوار،ج78،ص120
إنَّ شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن کُلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ
دَغَلٍ
بدرستی که شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است.
فرهنگ سخنان امام حسین ص/ 476
لا یُکمَلُ العَقلُ اِلّا بِاتِّباعِ الحَق اَلاتَرَونَ اَنَّ الحَق لا یُعمَلُ بِه وَ الباطِل لا یُتَناهی عَنه
عقل جز به پیروی از «حق» کمال نمی یابد آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل نهی نمی شود؟
بحار الانوار، ج 78، ص 127
اَللّهُمَّ لا تَستَدرِجنى بِالاِحسانِ وَ لا تُؤَدِّبنى بِالبَلاءِ ؛
خدایا! با غرق کردن من در ناز و نعمت، مرا به پرتگاه عذاب خویش مَکشان
و با بلایا (گرفتارى ها) ادبم مکن.
الدُّرًّةُ البَاهرة من الأصدَاف الطّاهِرة
لا یَأمَنُ یوم الْقِیامَةِ إلاّ مَنْ قَدْ خافَ اللهَ فی الدُّنْیا ؛
کسى در روز قیامت از شدائد و أحوال آن در أمان نمى باشد، مگر آن که در
دنیا از خداوند متعال ترس داشته باشد ـ و اهل گناه و معصیت نگردد-
بحار الأنوار: ج 44، ص 192، ح 5
اَلبَخیلُ مَن بَخِلَ بِالسَّلامِ ؛
بخیل کسی است که از سلام کردن بخل ورزد (سلام
نکند).
تحف العقول/ 253
لِلسَّلامِ سَبعُونَ حَسَنَةً، تِسعٌ وَ سِتُّونَ
لِلمُبتَدِءِ وَ واحِدَةٌ لِلرادِ ؛
سلام کردن هفتاد حسنه و ثواب دارد شصت و نه ثواب از
برای سلام کننده و یک ثواب برای جوابگو است (با وجود آنکه سلام کردن
مستحب ولی جواب دادن آن واجب است).
تحف العقول ص 253
لاتـَرفع حــاجَتَک إلاّ إلـى أحـَدٍ ثَلاثة: إلـى ذِى دیـنٍ ، اَو
مُــرُوّة اَو حَسَب ِ ؛
جز به یکى از سه نفر حاجت مبر: به دیندار ، یا صاحب مروت ، یا کسى که
اصالت خانوادگى داشته باشد
تحف العقول ، ص 251
مَن عَبَدَ اللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللهُ فَوقَ أمانِیهِ وَ
کفایتِهِ ؛
هر که خدا را ، آنگونه که سزاوار اوست ، بندگی کند ، خداوند بیش از
آرزوها و کفایتش به او عطا کند
بحار الأنوار، ج 71، ص 183
اَلبُکاءُ مِن خَشیةِ اللهِ نَجآةٌ مِنَ النّار ؛
گریه از ترس خدا سبب نجات از آتش جهنّم است
حیات امام حسین ج 1 /ص 183
مَن حاوَلَ أمراً بِمَعصِیةِ الله کان
أفوتُ لما یَرجُوا و أسرَع لما یحذَر ؛
کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آرزویش می رسد و
زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود
بحار الانوار، ج 78، ص 120
أیما اثْنَین جَرى بینهما کلام فطلب أحدهما رضَـى الاخر کانَ سابقة
الىَ الجنّة ؛
هر یک از دو نفـرى که میان آنها نزاعى واقع می شود و یکـى از آن دو
رضایت دیگرى را بجـویـد ، سبقت گیـرنـده اهل بهشت خـواهـد بــود
محجه البیصاء ج 4،ص 228
لاأفلَحَ قـَومٌ اشتَـروا مَـرضـاتِ الْمَخلـُوق بسَخَطِ اْلخـالِق ؛
رستگـار نمی شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب خـالق
خریدنـد.
تاریخ طبرى،ص 1،ص 239
اِنّ اَعفَی النّاسِ مَن عَفا عِندَقُدرَتِهِ ِ؛
بخشنده ترین مردم کسی است که در هنگام قدرت می بخشد.
الدره الباهره ، ص24
أمن حاول اَمرا بمعصیة الله کان اَفوت لما یرجو و اَسرع لما یحذر ؛
کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آروزیش می رسد و
زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود.
بحارالانوار،ج78،ص
منبع:سایت شهید آوینی