روزنگار عدالت:علی قنبریان علویجه

حقوقی-اجتماعی-آموزشی-خبری

روزنگار عدالت:علی قنبریان علویجه

حقوقی-اجتماعی-آموزشی-خبری

انتقـام جنجـالی

بعد از ظهر یک روز گرم تابستانی دختر جوان خسته از کار روزانه روی مبل راحتی زیر باد خنک کولر در حال استراحت بود که صدای زنگ تلفن همراهش به گوش رسید. لحظاتی بعد در حالی که حسابی کلافه شده بود، بی حوصله از جا برخاست اما وقتی شماره تلفن نامزدش «حمید» را روی صفحه تلفن دید، لبخندی روی لبانش نشست. پس از سلام و احوالپرسی، «حمید» با «مهسا» برای حوالی غروب در یکی از بوستان ها قرار ملاقاتی گذاشت. دختر جوان هم با خوشحالی پذیرفت و سر ساعت برای دیدن نامزدش راهی محل قرار شد.
     وقتی به بوستان رسید، چشمش به حمید افتاد که روی یکی از نیمکت ها زیر سایه درختی نشسته بود. دقایقی پس از احوالپرسی، حمید به مهسا گفت: «چشم هایت را ببند و تا سه بشمار؛ بعد آرام چشم هایت را باز کن!» مهسا که کنجکاو شده بود، علت را پرسید اما حمید گفت این کار را بکن یک هدیه برایت دارم. دخترک که هیجان زده بود، چشمانش را بست و لحظاتی بعد هم به آرامی پلک هایش را برداشت. ناگهان برق گردنبندی زیبا که مقابل صورتش می چرخید، چشمانش را خیره کرد. در حالی که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید، گفت: «چقدر خوشگله، از کجا آوردیش؟» حمید که از شادی نامزدش بشدت خوشحال شده بود، با غرور خاصی گفت: «برای تو خریدم، امروز سالگرد نامزدی ماست، مگه یادت رفته؟» آنها همچنان مشغول صحبت بودند که چند دقیقه بعد دو پسر جوان به آنها نزدیک شدند.
     یکی از آنها نیز با حالتی تهدیدآمیز رو به حمید گفت: «به به، تو آسمان ها دنبالت می گشتم، اینجا رو زمین پیدات کردم!» حمید که با دیدن او رنگ و رویش پریده و دست و پایش را گم کرده بود، گفت: «باز هم که سر و کله تو پیدا شد؛ مگه دو، سه روز پیش بهت نگفتم دست از سر من بردار؟» پسر جوان که «جبار» نام داشت، با تندی گفت: «گردنبند را بده دعوا تمام می شود.» مهسا که تا آن لحظه مات و مبهوت به آنها نگاه می کرد، رو به حمید گفت: «قضیه چیه؟ مگه گردنبند مال اینه؟ راستش را بگو.»
     جبار هم با تمسخر گفت: «گردنبند مال من است؛ این آقا گردنبند را دزدید. چند روز پیش هم سر این موضوع درگیری سختی داشتیم. شاید به شما گفته گردنبند را خریده؟! و... مهسا که دیگر صبرش به سر آمده بود، با عصبانیت از حمید خواست حقیقت را بگوید اما پسر جوان ناگهان به طرف جبار حمله کرد و با هم درگیر شدند. در این میان دختر بیچاره وحشت زده فریاد می زد و از مردم کمک می خواست اما انگار جدال سخت دو پسر برای هیچ کس اهمیتی نداشت و دقایقی بعد صدای فریاد دلخراش حمید به آسمان بلند شد.
     جبار همان طور که سینه به سینه از حمید جدا می شد، کاردی که در قلب او فرو کرده بود را بیرون کشید. همان موقع خون به صورت مهسا که همچنان قصد جدا کردن آنها را داشت، پاشید. دختر جوان هم از شدت وحشت و ناراحتی از حال رفت و نقش بر زمین شد. جبار و دوستش در یک چشم به هم زدن متواری شدند. مهسا هم با کمک چند رهگذر، حمید را به بیمارستان رساندند اما ساعتی بعد پسر جوان بر اثر شدت خونریزی و جراحت ها، جان سپرد. وقتی خبر کشته شدن حمید به خانواده اش اطلاع داده شد، همگی شوکه و مات شدند اما در این میان کسی که بیش از دیگران برآشفته بود، حامد برادر بزرگ تر مقتول بود.
     حامد دو سال از حمید بزرگ تر بود و با برادرش احساس و ارتباط عاطفی عمیقی داشت. آنها از کودکی همبازی و پشتیبان یکدیگر بودند. به همین خاطر خبر قتل حمید، ضربه هولناکی به پسر جوان وارد کرده بود. بخصوص وقتی از زبان مهسا شرح این واقعه را شنید، بشدت برآشفت. همان موقع حامد در حضور خانواده اش به روح برادرش قسم خورد تا زمانی که انتقام خون حمید را نگیرد، لحظه ای آرام نخواهد بود. بدین ترتیب پسر جوان با قلبی مالامال از کینه و نفرت، برای یافتن قاتل برادرش و گرفتن انتقام سایه به سایه در تعقیب جبار بود. حتی در این میان دوستان جبار هم از آتش انتقام حامد در امان نماندند و چند نفرشان به دست وی زخمی و مجروح شدند تا این که بالاخره یک شب در حالی که حامد ساعت ها در پیچ کوچه ای کمین کرده بود، سد راه جبار شد و در یک چشم به هم زدن و بدون معطلی، کاردی را در قلب او نشاند و گریخت. همزمان با اعلام خبر قتل جبار به کارآگاهان جنایی تهران و بازپرس ویژه قتل، تحقیقات پلیسی در این باره آغاز و خیلی زود مشخص شد قربانی جنایت، عامل قتل حمید است.
     در حالی که تجسس های کارآگاهان برای شناسایی قاتل جبار ادامه داشت، کارآگاهان با کشف سرنخ هایی، رد پای حامد را در قتل جبار شناسایی کردند. با توجه به فراری بودن پسر جوان، فرضیه ارتکاب قتل از سوی وی قوت بیشتری گرفت.
     بدین ترتیب ردیابی های پلیسی ادامه یافت تا این که چند ماه بعد و در نخستین ساعات سال جدید در حالی که حامد برای ملاقات با خانواده اش، مخفیانه به دیدن آنها آمده بود، در عملیاتی غافلگیرانه دستگیر شد. وی پس از دستگیری به قتل جبار اعتراف کرد و گفت: «من قاتل برادر عزیزتر از جانم را کشتم و به هیچ عنوان هم پشیمان نیستم. او یک جانی خطرناک بود که بی دلیل برادرم را کشت و خانواده ما را تا ابد داغدار کرد بنابراین انتقام خون برادرم را گرفتم!»
     حامد پس از اعتراف به قتل، بازداشت و با صدور قرار مجرمیت، روانه زندان شد. پدر و مادر حامد وقتی دریافتند خانواده مقتول تقاضای قصاص کرده اند، با مراجعه به دادسرا، اظهار داشتند طبق قانون، جبار مستحق قصاص بوده و حامد نیز وی را با اعتقاد به مهدورالدم بودن به قتل رسانده پس مستحق مجازات قصاص نیست اما بازپرس پرونده با استناد به ماده 205 قانون مجازات اسلامی، این قتل را عمد و آن را مستحق قصاص دانست. براساس این ماده قانونی، اولیای دم می توانند با اذن ولی امر، قاتل را با رعایت شرایط مذکور در قانون مجازات اسلامی قصاص کنند و ولی امر می تواند این امر را به رئیس قوه قضائیه یا دیگری تفویض نماید.
     بدین ترتیب پرونده با رد ادعای پدر و مادر حامد و با صدور کیفرخواست، به دادگاه ارسال شد.
    
    
    
 روزنامه ایران، شماره 5106 به تاریخ 31/3/91، صفحه 16 (قضایی - حقوقی)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.